Bôa -Duvet Blog
زنجیره ی مسخره ی عاشق و معشوق ها،
بعد از مرگ..
یک چیز می تواند درست باشد، مخالف آن هم می تواند درست باشد. مثلاً می شود که به زندگی خندید یا زار زار گریه کرد. مشکل اینجاست که می شود هر دو را در زمانی واحد درست دانست. مشکل.. یا شاید اصلا مشکل نباشد. شاید طبیعت آن این است که بتوان آن را هر جور که دوست داریم ببینیم. یک قدم فراتر، شاید موضوع نوع دیدن آن نباشد. شاید آنچه ما می بینیم و در نظر می گیریم درست باشد. باز هم یک قدم اگر جلوتر برویم شاید ما به نوع نگاهمان آنچه درست است را خلق می کنیم.
.
.
.
من دوست دارم قدم آخری را در نظر بگیرم، شاید طبیعت بالفعل جهان این باشد که در زمانی واحد دو چیز کاملاً حقیقت داشته باشند و ما بتوانیم در هر یک از آنها قدم بزنیم.
احساسی که ساعت 5 صبح در خیابان تاریک موج می زند،
تمام چیزی است که تاریخ فلسفه برای عبور از آن دست و پا می زند.
تاریخ گذاشتن، همتای عقربه های ساعت است. سعی می کنی آن چیز نا ملموس را در زنجیر اعداد بکشی تا قلبت آرام گیرد. گویی موجودی رام نشدنی را اسیر دست خود کرده باشی. روزی را تصور کن که چون رودی از نور جریان دارد. تاریکی، گرگ و میش، آفتاب، رنگ سرخ غروب، تاریکی روش شهر و در آخر تاریکی. طیفی یکدست و عدد ناپذیر از رنگ. این طیف نور هیولای باستانی جهان ماست که برای فرار از آن جهانمان را از ساعت پر کرده ایم. از آن هم فراتر برویم به تقویم می رسیم.

چه واقعی‌ست جهانی که یکدست و تکه تکه نشده باشد.