Bôa -Duvet Blog
گِنجی مونوگاتاری - موراساکی
به حرکت آمدند. اینک تقریباً هوا روشن شده بود. خروسها از خواندن باز ایستاده بودند. آوای پیرمردی زائر که آمادۀ بالا رفتن از کوه مقدس می شد از محلی نزدیک می آمد و هر گاه که در خواندن دعا برای سجده کردن خم می شد، از صداها در می یافتند که با چه زحمت و دشواری حرکت می کند. این پیرمرد که زندگی اش آنچنان به تباهی نزدیک بود که ژاله سپیده دم، از دعاهایش چه حاجتی داشت؟ "شکوه رهایی دهنده ای که خواهد آمد." اینک آوای او آشکار به گوش می رسید. گِنجی با مهربانی گفت: " گوش کن، آیا این چون فالی نیست که نشان می دهد عشق ما طی زندگیهای بسیاری ادامه خواهد یافت؟" آنگاه این شعر را خواند : " ای فال سرود زائر را باطل مکن که حتی در زندگیهای آینده هم عشق ما همچنان پایدار خواهد ماند. "
سپس بر خلاف دلدادگان " گناه ابدی " که دعا می کردند تا چون " دو پرنده یک بال داشته باشند" (زیرا به یاد داشتند به طرز اندوهباری به پایان رسیده بود ) چنین دعا کردند : " ایکاش عشق ما تا آمدن مایتریا به جهان همچون بودا، بپاید. " ولی زن که هنوز اعتمادی نداشت شعر او را با این شعر پاسخ گفت : " چنان اندوهی در این جهان چشیده ام که امیدی به دنیاهای آینده ندارم. " شعرش کمی ناپخته می نمود.