مدت هاست که احتیاج به چیزی دارم که به زنجیرم بکشد، من را، که حالا خالی از هر گونه داستانی هستم ببرد روبروی یک آینه قدیمی. آینه ای که فرض بودنش لرزه به اندام اصل اول هوسرل می اندازد. اینجا همان آینه است. دوباره دوست دارم جهان را جر بدهم. اما نه در تخیل ام.
پ.ن: اینجا همان جنگل تاریک شمال است.