Bôa -Duvet Blog
2
از پدر و برادرم متنفرم . و نمی دونم . دو سه تا خوردم تا کمی آروم بشم . همه چیز مثل آب می مونه . دوست داشتم خاطره هایم ... آینده ام ... و حالم ، همگی با هم در لحظه نابود می شدند . می دونید . دو دسته هستن . اکثرا فکر می کنن من آدم بیش از اندازه بی احساسی هستم . و یه سری هم فکر می کنن که من خیلی آدم خوبی هستم و خیلی احساسی . دسته اول رو بیشتر ترجیح می دم . چون دسته دوم وقتی اون حرفا رو می زنن که ... بی خیال . یه جورایی مثل تحقیر می مونه . مثل اینکه مثلا می خوان بگن حیوونکی ... تو هم شاد باش ... عجب آدم مهربونی ! حالا خری مثل شما ممکنه که فکر کنه تعریفم کردن ازم ... بعضی واقعیتها وجود دارن ولی خوب نیست که هی اونهارو تو سر این و اون زد . می دونید چیه ... من می خواستم بگم که خوشم نمیاد دیگه ادای آقای مرفه بی درد رو دربیارم . خودت که می دونی ... من این نیستم ...