خودش نیست
خیالش راه می رود
چیزی نمی گوییم
رسممان بوده است
نگاهم می کند ، سعیش را می کند ولی نمی تواند
می گوید نمی شود
من هم می گویم باشه
هوا سرد می شود سرد
احساس می کنم دارد از هم می پاشد
آرام آرام یا ذره ذره
بدنم
می گوید داری نیست می شوی ، قرار ما این بود ؟
دهانش باز می ماند
تا به حال لبخندم را ندیده بود ...