Bôa -Duvet Blog

خودش نیست
خیالش راه می رود
چیزی نمی گوییم
رسممان بوده است
نگاهم می کند ، سعیش را می کند ولی نمی تواند
می گوید نمی شود
من هم می گویم باشه
هوا سرد می شود سرد
احساس می کنم دارد از هم می پاشد
آرام آرام یا ذره ذره
بدنم
می گوید داری نیست می شوی ، قرار ما این بود ؟
دهانش باز می ماند
تا به حال لبخندم را ندیده بود ...