Bôa -Duvet Blog
Chinese Melody 8
خب فکر کنم سر راست برویم سر اصل مطلب برای همه بهتر باشد . وای ... ببخشید . باید گفت برای من بهتر باشد . خب بذارید نگاهی به وضعیت بیاندازیم . یک مرد که از آن سوی پنجره مثلا بهت زده است و دو مرد که خب حتما احساس خاصی دارند . بوی کثافت هم اضافه شود . خب من زیاد میانه ای با بو ندارم ولی هر چه باشد چیزی که هست ، خب هست . این وسواس امشب کار دستم می دهد . بگذریم ... خب اینجا چند مشکل وجود دارد . یک ، آقای مثلا بهت زده ، دو این بوی مزخرف ، سه ، اسلحه این آقایون ، چهار ، من ... فرض می کنیم پنجره بسته می شود و بله ... بسته می شود . آقای بهت زده می رود می خوابد یا شاید بخوابد . مشکل دوم هم حل ناشدنیست . کثافت را از هیچجا نمی شود پاک کرد . خودش برای خودش اصلیست . مشکل سه هم با مشکل چهار حل می شود . اسلحه ها را از جیبم در می آورم و می گذارم قشنگ روی شقیقه هایشان . درست مثل یک مثلث شدیم ! من که وقت دارم . درست است ؟ راستی ! شما دوست داشتید در یک لحظه جدا شده از زمان بمیرید یا مثل آدم ؟ برای این آقایان مهم است ؟ فکر نکنم ... اه ... یادم رفت بگویم . آدمها دو رنگ خون دارند . یکی تیره و یکی روشن . ترکیب قشنگیست برای خودش . بله ... مشکل چهار هم حل شد . دیگر حرفی از بازی نمی شنوم ... قول می دهید ؟ باشد خب . فقط قبل از قول دادنتان ، کسی دستمال دارد ؟