Bôa -Duvet Blog
یک :

خانوم الف یک زن است . تعجب نکنید ... خانوم الف یه زن است برای اینکه طلاق گرفته است و یک بچه دارد . بچه خانوم الف یک مرد است . باز هم تعجب نکنید ! بچه خانوم به یک مرد است برای اینکه 10 سال سن دارد و عقب مانده است و یک پدر معتاد دارد . خانوم الف بچه اش را به مرکز توانبخشی می برد ...

دو :

آقای ب یک خانواده دارد . خانواده آقای ب مشهدی هستند ولی آقای ب در تهران است . آقای ب یک گفتار درمان است . آقای ب مردی موفق است . او سن کمی دارد ولی تحصیلاتش را تمام کرده و در چند مرکز شریک است . آقای ب بی نهایت منظم است ...

سه :

خانوم ج یک نقل کننده است . او هر چیزی را که می بیند برای من می گوید . خانوم ج همه چیز را می داند . من خانوم ج را دوست دارم ، او هم من را دوست دارد ، او یک روانشناس است ...

چهار :

خانوم ج آشفته است . اون نگران به نظر می رسد . نمی داند چرا ولی چیزی او را اذیت می کند . ناگهان چیزی به ذهنش می رسد . از اولین کسی که از کنارش رد می شود می پرسد آقای ب کجاست ؟ بعد از چند لحظه می شنود آقای ب مفقود شده است ...

پنج :

شاید حدود یک سال پیش ، خانوم الف با یک بچه جلوی در ظاهر شد . آنها او را به گرمی پذیرفتند و به او کمک کردند . خانوم الف همه چیز را حدود یک سال پیش به خانوم ج گفت . خانوم ج فهمید خانوم الف طلاق گرفته و به کار احتیاج دارد . خانوم ج فکری کرد . بعد از یک هفته خانوم الف یک منشی شد . خانوم الف منشی مرکز آقای ب شد ...

شش :

بعد از یک ماه بی خبری خانواده آقای الف به شهر ما آمدند . آنها آدمهای ساکت و خوبی بودند . آنها به دنبال بچه شان گشتند . آنها او را پیدا کردند . آنها او را از روی جراحی کمرش شناختند . پسر آنها ته دره بود ...

هفت :

آقای ب از خانوم الف خوشش می آید . یک روز وقتی هوا تاریک می شد از خانوم الف خواست او را برساند . خانوم الف قبول کرد . خانوم الف با آقای ب دوست شد . آنها صیغه شدند ...

هشت :
در خانه آقای ب را می شکنند . همه چیز مرتب بوده . روی میز یک ظرف غذا وجود دارد . درون ظرف غذا وجود دارد . در کیف آقای ب هم باز است . آقای ب سراسیمه بوده است ...

نه :

آقای ب نمی تواند با خانوم الف ازدواج کند . خانواده آقای ب نمی خواهند پسرشان با یک زن بچه دار ازدواج کند . آن هم بچه ای که عقب مانده است . آقای ب و خانوم الف به هم قول می دهند که هر گاه مورد ازدواجی برایشان پیش آمد ازدواج کنند . هر دو قبول می کنند ...

ده :
برای آقای ب چند مورد ازدواج پیش می آید . به خانوم الف می گوید . خانوم الف با ناراحتی می گوید که اشکالی ندارد آقای ب ازدواج کند . آقای ب ناراحتی خانوم الف را دوست ندارد . آقای ب ازدواج نمی کند ...

یازده :
خانوم الف با یک مرد آشنا می شود . او مرد را ندیده . ولی می داند دو دختر دارد ، در دبی زندگی می کند ، قیافه خوبی دارد و ثروتمند است . مرد به ایران می آید تا خانوم الف را ببیند . همه چیز خوب پیش می رود ولی ... خانوم الف این خبر را چگونه با آقای عزیز ب بگوید ؟ خانوم الف نمی خواهد آقای ب ناراحت شود ...

دوازده :

یک ماه می گذرد . خانوم الف به آقای ب زنگ می زند و همه چیز را می گوید . حتی می گوید که فردا قرار است با مرد صیغه شود . آقای ب هیچ حرفی نمی زند . تلفن قطع می شود ...

سیزده :

خانوم الف بارها و بارها زنگ می زند . آقای ب بر نمی دارد . خانوم الف باز زنگ می زند . آقای ب بر می دارد . آنها با هم صحبت می کنند . خانوم الف صدای کامیون می شنود . آقای ب برای خانوم الف آرزوی موفقیت می کند . برای او آرزوی خوشبختی می کند . خانوم الف دیگر طاقت نمی آورد ، می پرسد کجایی ؟ آقای ب می گوید جاده ای که پایانی ندارد ...