Bôa -Duvet Blog
پست لوس عزیز
پست قبلی رو پاک کردم چون ... کثیف بود . برای همین ، این پست رو نوشتم ...
دیشب دیدم خوابم نمی بره و یه فکر مسخره کردم ! گفتم که الآن بهترین وقت برای بیرون رفتنه و یه کم دیگه فکر کردم دیدم که فکری که کردم جدی بوده ! این بود که یه کم دقت کردم دیدم که این موقع شب هیچکس نمی فهمه که من رفتم بیرون و این شد که رفتم بیرون . خب من همیشه فکر می کردم که نصفه شب بیرون پر از معتاد و عوضی و اینجور چیزاست که نبود . توی کل راه هم کسی رو من ندیدم . البته ماشین زیاد بود . اوه ! فقط یه یارو رو دیدم که تیپشم ناجور نبود و مرامی ترسیدم ... بعد جالبیشم این بود که یارو تو همون طرف پیاده رو بود که من بودم و آدم نمی تونه راهش رو کج کنه بره اون یکی پیاده رو ! بعد یه نکته دیگه هم این بود که نور خیلی توپ بود ! یه آبی تمیزی بود کلا ! دیگه چی ... آهان ! و اینکه رفتم یه جا نشستم و حدود 7 و 8 تا فکر کردم که ...
1 : یه چیزی که بوده این بوده که خوشم نمیاد یه آدم خوب ( که نسبتش رو با هم دراوردیم 1 به 100 ) از من دلگیر باشه و یا بدش بیاد . اون 99 نفر دیگه به هیچ جام نبوده ولی ... اصلا هر کسی هم باشه برام مهم نیست ، خوشم نمیاد آدم خوبی ازم دلگیر باشه ( گفتم که ... ) . و اینکه تا حد خوبی هم موفق بودم جز اصل کاری ! نگید که اوا ! چرا !؟ چون آدم خب ، ... حس می کنه .
2 : از اونجایی که نسبتش 1 به 100 هستش ( که با هم دراوردیم ) پس دیکتاتوری بهتر از دموکراسی هستش . چون توی دیکتاتوری هر 100 دیکتاتور یک بار یه آدم خوبی پیدا میشه ولی توی دموکراسی هر سال توی 100 نفر نظر دهنده یه آدم خوب پیدا میشه که نظرش به حساب نمیاد ... پس دیکتاتوری بهتره .
3 : چرا این حرفا رو به شما می زنم ... خب ... راستش رو بخواید برام مهم نیست که چی فکر می کنید ... به همین راحتی ...
4 : فکر بعدی راجع به یه سوال بود . جالبی سوال این بود که من باید سوال رو می پرسیدم ، نه کس دیگه ای . و خب اصلا سوال یه طرفه هم بود ... یعنی به من مربوط می شد ولی ... بی خیال ...
5 : بعد به طرز احمقانه ای همون سوال اومد تو ذهنم و فکر کردم که شاید جوابش رو خودم باید بگم ...
6 : دلم تنگ شده بود ...
7 : دلم شکسته بود ...
8 : قلبم شکسته بود ...
9 : دلم تنگ شده بود ...