چراغ را روشن نمیکند ، آرام صندلی را کنار می زند تا بنشیند . نمی دانم تا به حال حس کردهاید که چه لذتی دارد انقدر بیصدا عمل کردن برای به هم نخوردن خواب عزیزی ؟ چیزی پیدا می کند برای نوشتن و شروع می کند ...
" همیشه ، درست است ، همیشه . چیزهایی وجود دارد برای بازداری از کاری . چه این کار خوب باشد و چه بد . شاید زمانی فکر کنید که بازداری از کار نیک احمقانه است ولی بگذارید تضمینی به شما بدهم . خواننده نامه ، نویسنده این نامه من هستم ... یک انسان .
البته بحث ما اصلا کارهای خوب نیست بلکه دقیقا آن روی سکه است . چیزهایی مثل دزدی ، مثل ... حاشیه نمیروم ، قتل . اینکه جان انسانی را بگیرید یا جانوری را . حتی گیاهی را حشرهای را . آنگاه که روحی از کالبدی بر میخیزد . اولین چیزی که نظر را جلب می کند این است که این روح کجا میرود . آیا اصلا جسم بیجان را ترک می کند ؟ یا ، صریحتر بگویم ، آیا روح نفس آخرش را با همان جسم نمیکشد ؟ در واقع این سوالها متعلق به مرده است . نگاهی به اطراف بیاندازید ، نه لک خونی که نشانی از مرگ باشد بر این کاغذ می بینید و نه جسم بی جان خودتان را . پس پرسش را با مردگان تنها میگذاریم . راستش ، این نامه حکم درد و دل دارد ، پس بیدلهره بخوانیدش . روزی روزگاری اندیشهام مرگ بود . روزها به آن فکر کردم و یک لحظه هم در اندیشهام جنبشی نبود ، زیرا مرگی وجود نداشت زمانی که ما زنده بودیم . مرگ فقط برای مردگان وجودی دارد ، درست است ، برای ما چیزی جز ترسی خیالی نیست . و این ترس حاصل ... "
آرام بلند می شود ، نگاهی به چشمانش میکند . دستانش را آرام بر موهایش می کشد . چشمانش هنوز باز است و خالی از هر دردی . پلکهایش را آرام می بندد . از اتاق آهسته خارج می شود ، آرامِ آرام ...