در فلسفه سیاسی کانت عقلانیت در هر شخصی محدود است، ولی وقتی انسان را بطور کلی و بالقوه در نظر میگیریم امکان گسترش عقلانیت بصورت نامحدود وجود دارد. از اینروست که که کانت در مورد ارادهی عقلانی انسان (یعنی هنگامی که عقل بصورت عمل در میآید) میگوید " همانقدر بالقوه ستودنی است که بالفعل ناتوان است".
اما کانت نظرش را با ناتوانی ارادهی عقلانی به پایان نمیرساند و در انتها از شرایط طلوع عقلانیت در عمل انسان سخن میگوید. محرک عقلانیت انسان استدلال و بطور کلی از جنس عقل نیست، هنگامیست که نیمهی حیوانی و طبیعی انسان در مواجهه با ناملایمات قرار میگیرد. خطر، ظلم، بیعدالتی و رنج انسان را از عادت و انفعال خارج میکند و مفاهیم بالقوهی عقلانی مانند ظلمستیزی از شکل شعارگونهی خود خارج میشوند و به اراده و فعل تبدیل میشوند. شاید عقلانیت انسان در این شرایط به حدی بالاتر از آنچه کانت در نظر داشت هم برسد و جدای از ظلمستیزی بخش دیگری از عقلانیت انسان، یعنی تجربه بیدار شود. بفهمیم که در گذشته چه خطایی کردهایم و در کنار ظلمستیزی، آگاهی از اشتباه گذشته و دوری از آن را هم بیدار کنیم.
در نهایت کانت آخرین قطعه را هم اضافه میکند، او باید برای فلسفه سیاسی خود ضمانتی ارائه کند: انسانی که با تمام وجود ناملایمات، ظلم و رنج را حس کرده باشد ارادهی عقلانی احیاء شدهاش هرگز (به معنی تام کلمه) باز نخواهد ایستاد.