Bôa -Duvet Blog
1. چیزی که حس می کنم ضربان است اما نه ضربان بیداری. دوره قبل هم چیزی غیر از یک شکست نبود، شکستی قبل از اینکه حتی چیزی شروع شده باشد. چند بار باید چنین شکستی را تجربه کنم؟ واقعا چند بار؟

2. به یک سیستم دفاعی قوی احتیاج دارم. و مثل همیشه به لبه پرتگاه که می رسم احساس نیاز می کنم. بین من و حیوانات فرق چندانی نیست از این بابت. هر دو چیزی به اسم آینده را در نظر نمی گیریم.

3. باید دوباره رنگ خودم را در جهانم پخش کنم. باید دوباره همه چیز بوی خودم را بدهد که بتوانم تاب بیاورم. در اولین موج زندگی یکسره خودم را از دست داده ام و الآن فقط می ترسم. ولی اگر چیزی از خودم مانده بود دیگر نمی ترسیدم. می توانستم یکی از همان نگاه هایی که بی اهمیتی از آن می بارد را نثار اطرافم کنم.

4. اینکه چه کسی من را از من دزدیده است سوال احمقانه ایست. دیگران هرگز و خودم شاید. خودم هم نه. چه کسی خودش را از خودش دریغ می کند. زمانه هم کلیشه ای ژنده است. مرده شور جوابش را ببرند. برایم مهم نیست. وقتی جوابش ربطی به احیا آن نگاه ندارد برایم مهم نیست..