شاید طرح جدید برگشتن و پیدا کردن و سیاه و آبی باشه. تمام این مدت دنبال رنگ های روشن بودم و پیدا نکردم. نتیجه ای نداشت و نخواهد داشت. حداقل برای پیدا کردن اون رنگ ها هنوز دیر نشده.
اصلا همه اینها چس ناله. اصلا همه اینها هیچ دلیل واقعی بیرونی نداره. خود گیر کردن توی چس ناله ( توی همه این سالها ) خودش یعنی واقعی. حالا اسمش رو بذاریم واقعی شدن امر ذهنی.
چند ساله فلسفه نخوندم. دلم واسه این زر زر کردنا تنگ شده.
عجیب اینه که من خشم بودم. آبی و سفید. حالا رنگ هام ازم گرفته شده یا خودم ریختمشون دور. در جستجوی رنگ های روشن ! حالا بی رنگ ام و حسرت رنگهای تلخی رو می خورم که ریخته شدن دور.
شاید اندازه کافی سعی کرده باشم. دنیا همینه دیگه. قلاب ماهی گیری انداختن برای خلق ذهنی خوشبختی رقت انگیزه. در مورد اون، باید ببینه که چی هستم. اگر نمی خوادش هم باید بدونه و من هم بدونم. وضعیت من سیاهه. چرا بخوایم دنبال اسپری رنگی بگردیم وقتی بومی در کار نیست. سیاهی من تاریکیه نه رنگ.
اسم پروژه را همین میگذاریم. روندش رو لحظه به لحظه مثل دیوانه ها دنبال می کنیم. مبنایش بر اساس قانون قدیمی خودم است. مثل قانونی باستانی که از دل خاک بیرون می کشی تا ببینی هنوز کار می کند یا نه. قانون جادوی نوشتن. می دونم که در تندترین سراشیبی زندگی ام قرار دارم ( سراشیبی که هیچ فاجعه ای باعث آن نشده است! ) ولی.. !
من تا ابد لبانم تکرار کننده این سکوت سفید است،
نه اینکه خسته نمی شوم،
نه اینکه بر آن اصرار دارم،
انگار اراده ام فلج شده باشد،
کلمات سدشان شکسته شده است و امواج کلمات گرداب گون تکرار می شوند.
Now you all know
The bards and their songs
When hours have gone by
I'll close my eyes
In a world far away
We may meet again
But now hear my song
About the dawn of the night
Let's sing the bards' song
Tomorrow will take us away
Far from home
No one will ever know our names
But the bards' songs will remain
Tomorrow will take it away
The fear of today
It will be gone
Due to our magic songs
There's only one song
Left in my mind
Tales of a brave man
Who lived far from here
Now the bard songs are over
And it's time to leave
No one should ask you for the name of the one
Who tells the story
Tomorrow will take us away
Far from home
No one will ever know our names
But the bards' songs will remain
Tomorrow all will be known
And you're not alone
So don't be afraid
In the dark and cold
'Cause the bards' songs will remain
They all will remain
In my thoughts and in my dreams
They're always in my mind
These songs of hobbits, dwarves and men
And elves
Come close your eyes
You can see them, too
هویت یک تله است. دوست دارم هر روز به عنوان هیچکس بیدار شوم و شب به عنوان هیچکس به خواب بروم. هویت چیزی مثل پایان راه است، چیزی چسبنده و سفت که امکان نفس کشیدن را به صفر می رساند. از همه مسخره تر چسبیدن به این چیز چسبنده است.
پ.ن: جمله مسخره اش هنوز توی ذهنم است. هویت من را فلان شکل میده.
شوپنهاور چیزی دارد که با تمام احمقانه بودنش توی آدم رسوب می کند و حل نمی شود. صبح ها ساعت شش، در این فصل از سال جهان او را می توان از پشت شیشه بخار گرفته ماشین دید. آدمها..