Bôa -Duvet Blog
Namamekashiki Ansoku, Tamerai Ni Hohoemi - Dir en Grey
Let everyone and everything disappear
I scream out, living and bearing through it all.
Heading beyond the darkness to where the bell resides.
امسال آخرین سالی هست که به خودم مهلت می دم. :)
ناگهان گسست را حس کردم
با گذشته ام
انگار در ظرف زندگی ای ریشه ای نداشته باشم
دلم هوس - یا نیاز - چیزی را کرده است که خودم نابودش کرده ام.
Again & Again & Again
قدم اول.. دستور العمل..
من نمی تونم با کسی ارتباط برقرار کنم. سالهاست که نمی تونم. اگر بکنم مثل دیوانه هاست. مثل دختر ها دلم یک دوست می خواد.. کسی که کمکم کنه. احمقانه نیست ؟
شاید طرح جدید برگشتن و پیدا کردن و سیاه و آبی باشه. تمام این مدت دنبال رنگ های روشن بودم و پیدا نکردم. نتیجه ای نداشت و نخواهد داشت. حداقل برای پیدا کردن اون رنگ ها هنوز دیر نشده.
اصلا همه اینها چس ناله. اصلا همه اینها هیچ دلیل واقعی بیرونی نداره. خود گیر کردن توی چس ناله ( توی همه این سالها ) خودش یعنی واقعی. حالا اسمش رو بذاریم واقعی شدن امر ذهنی.

چند ساله فلسفه نخوندم. دلم واسه این زر زر کردنا تنگ شده.

عجیب اینه که من خشم بودم. آبی و سفید. حالا رنگ هام ازم گرفته شده یا خودم ریختمشون دور. در جستجوی رنگ های روشن ! حالا بی رنگ ام و حسرت رنگهای تلخی رو می خورم که ریخته شدن دور.
شاید اندازه کافی سعی کرده باشم. دنیا همینه دیگه. قلاب ماهی گیری انداختن برای خلق ذهنی خوشبختی رقت انگیزه. در مورد اون، باید ببینه که چی هستم. اگر نمی خوادش هم باید بدونه و من هم بدونم. وضعیت من سیاهه. چرا بخوایم دنبال اسپری رنگی بگردیم وقتی بومی در کار نیست. سیاهی من تاریکیه نه رنگ.
کسی می شنوه؟
شکاف های مغز: 2 سانت
علت: مرگ

من در یک انیمه نه نقش اصلی هستم و نه سیاه لشکر
من دانش آموز مهاجرم.
پیوند دو زوج
دوباره & دوباره
اینجا ساحل است،
سکوت سفید..
 
می خوام استعفا بدم..........................................
هر نقطه نظری می توان داشت،
اما زندگی اعجاب انگیز است.
بلاخره تمام شد. تا یک سال انسان آزاد خواهم بود. 
وقتی که ماه هست چیزای دیگه اهمیتی نداره.
مثل ماری با پوست لغزنده،
 که پشت زانویت تاب می خورد.
هیجان حس کردن چیزی که نمی توانی مهارش کنی.
عروسی.
(:
reawake
اسم پروژه را همین میگذاریم. روندش رو لحظه به لحظه مثل دیوانه ها دنبال می کنیم. مبنایش بر اساس قانون قدیمی خودم است. مثل قانونی باستانی که از دل خاک بیرون می کشی تا ببینی هنوز کار می کند یا نه. قانون جادوی نوشتن. می دونم که در تندترین سراشیبی زندگی ام قرار دارم ( سراشیبی که هیچ فاجعه ای باعث آن نشده است! ) ولی.. !
Nightmare - Raison d'etre
I can no longer return to those days free of bloodshed
These deep scars rooted within me will not disappear 
Hide it, hide it, hide me

With these marred hands extended towards a discarded star
 Alone, once again alone, I must return it to the sky

من آهن ربای رنگ آبی ام، در شادترین لحظه ها هم چیزی هست که برایم آبی باشد..
کوتو،
آرام،
تاریکی همان سفیدی است.
بالها هنوز در انتظار باز شدن.
Nightmare - Mimic
I cannot find myself, your face stares at the sun
At the mercy of the flowing time
امروز،
مثل دیروز.
واقعاً نمی دونم، خطاست یا نه. انتظار اینکه از بیرون رنگی در جهان سیاه و سفیدم چکانده شود. اگر با خودم رک باشم، التماس چکیده شدن این قطره را می کنم.
شاید خدا تار و پود من را از نفرت بافته باشد.
من تا ابد لبانم تکرار کننده این سکوت سفید است،
نه اینکه خسته نمی شوم،
نه اینکه بر آن اصرار دارم،
انگار اراده ام فلج شده باشد،
کلمات سدشان شکسته شده است و امواج کلمات گرداب گون تکرار می شوند.
دختر،
آهنگی که معرفی کردی،
دارد دیوانه ام می کند.
Blind Guardian - Bard's song ( In The Forest )

Now you all know
The bards and their songs
When hours have gone by
I'll close my eyes
In a world far away
We may meet again
But now hear my song
About the dawn of the night
Let's sing the bards' song


Tomorrow will take us away
Far from home
No one will ever know our names
But the bards' songs will remain
Tomorrow will take it away
The fear of today
It will be gone
Due to our magic songs

There's only one song
Left in my mind
Tales of a brave man
Who lived far from here
Now the bard songs are over
And it's time to leave
No one should ask you for the name of the one
Who tells the story


Tomorrow will take us away
Far from home
No one will ever know our names
But the bards' songs will remain
Tomorrow all will be known
And you're not alone
So don't be afraid
In the dark and cold
'Cause the bards' songs will remain
They all will remain

In my thoughts and in my dreams
They're always in my mind
These songs of hobbits, dwarves and men
And elves
Come close your eyes
You can see them, too
یک لحظه فکر خطرناکی به سرم زد،
فکری که تو در نقطه ی مقابل از آن بشدت می ترسی.
شاید اگرم اخراجم کنند کار درست را کرده باشم.
وقتی برای دیدن مشکلاتت لازم نیست زیاد سرت را بالا ببری؛
خواب، گشنگی، خواب..
یعنی کی گورشان را گم می کنند؟
odd
کلی آدم با اعتماد به نفس بالا.
سرم چرا به سمت چپ گرایش داره؟
افسردگی سفید.
افسردگی خاموش.
پ.ن: چرا هر روز سلام می کنیم؟
آزادی، انتخاب آزادی است.
هویت یک تله است. دوست دارم هر روز به عنوان هیچکس بیدار شوم و شب به عنوان هیچکس به خواب بروم. هویت چیزی مثل پایان راه است، چیزی چسبنده و سفت که امکان نفس کشیدن را به صفر می رساند. از همه مسخره تر چسبیدن به این چیز چسبنده است.
پ.ن: جمله مسخره اش هنوز توی ذهنم است. هویت من را فلان شکل میده.


شوپنهاور چیزی دارد که با تمام احمقانه بودنش توی آدم رسوب می کند و حل نمی شود. صبح ها ساعت شش، در این فصل از سال جهان او را می توان از پشت شیشه بخار گرفته ماشین دید. آدمها..
جهان دو نبض داره..