Bôa -Duvet Blog
Chinese Melody 9
35 کیلومتر راه به اضافه دو ساعت هم راندن در جاده های فرعی ،
آن هم برای چه کسی ؟
در ماشین را به هم می کوبد و از دامنه به سرعت بالا می رود .
می خواهد همینجا تمامش کند ، خرجش نهایتا 4 تا چک محکم باید باشد .
سر تا پایش عرق کرده ، اینقدر که اینجا مه دارد .
نگاهی به بالا می اندازد ، راه زیاد نیست و اینکه شب است .
یاد حرفهایش می افتاد ... و یاد حرفهای او .
و یاد این هم می افتد که اصلا یک لحظه هم دوستش نداشته ...
احساس حماقت می کند از اینکه آمده اینجا که فقط چند تا چک بزند .
بی توجهی خودش بهترین توهین است .
تازه او هم نخواسته که اینجا بیاید ، خودش خواسته .
باز هم یاد حرف هایش می افتد و حرفهای خودش .
کیفش را می اندازد بالا و با کمی زحمت خودش هم می رسد بالا .
به فکر برگشت که می افتد کفری می شود ...
اِهه ! مرده شورش رو ببرن ... اینجا که حتی یه کلبه هم نیست !
کیفش را بلند می کند و چراغ ...
اینجا فقط یک درخت هست و ...
یک تلفن که کوبیده شده به درخت و ...
یک سیم هم دارد که نمی دانم می رود به کدام جهنم دره ای ...
و ...
...
و کل تپه هم سکه ...
که می شود یک عمر حرف زد با آنها نه فقط 3 ...
بغضش می گیرد . پایین را نگاه می کند ... بغضش می گیرد باز . باز هم پایین ...
بعد هم سکه ها ...
دوستش نداشت ولی وقتی یاد حرفهایش می افتاد ...
بغضش می گیرد ؛ پایین را نگاه می کند و بعد هم سکه ها ...
مرتبط : *