خودش نیست
خیالش راه می رود
چیزی نمی گوییم
رسممان بوده است
نگاهم می کند ، سعیش را می کند ولی نمی تواند
می گوید نمی شود
من هم می گویم باشه
هوا سرد می شود سرد
احساس می کنم دارد از هم می پاشد
آرام آرام یا ذره ذره
بدنم
می گوید داری نیست می شوی ، قرار ما این بود ؟
دهانش باز می ماند
تا به حال لبخندم را ندیده بود ...
دیگه حالم رو به هم می زنند ...
9 ساعت وقت صرفشون کردم ولی ...
اینجوری نه بچه ها
دارید گند می زنید
گندش بزنن
شما فکر می کنید من کی هستم ؟
نه نه ! یه وقت فکر نکنید من رو توی سالن بیلیارد دیده باشید
من آدم آشغالی نیستم
فقط شبها نمی خوابم
می شینم از این پنجره اون پنجره رو نگاه می کنم
دروغ نگم اونور هر شب یه خبرایی هست
خب فکر نکنم خونه ی جلویی خونه ی خوش نامی باشه
ولی فکر نکنید آدم آشغالی هستم
من علاقه ای به دیدن کثافتکاری مردم ندارم
فقط می شینم ببینم مردم تا چقدر می تونن کثافت باشن
ولی امشب یه خبراییه
اوه ... ! خب آره ! اینجا هر شب یه خبراییه ، ولی امشب ...
راستیه سیگار می کشه
چپیم یه آشغالی رو توش یخ می ندازه
جفتشونم یه بند حرف زدن
شب بدی نبود ولی ...
اینجوری نه بچه ها
اون اسلحه هارو از رو سر هم بر دارین
گندش بزنن...
من دوست داشتم الآن اینجا نبودم . می تونستم جایی باشم که ... . نور نباشه که کسی بتونه کسی رو خوب ببینه . از اون شبهایی که همه چراغا خاموشن . و ... ماه هم باشه . هوا هم خنک باشه . دیگه هیچ دردی رو حس نکنم . فکرم آروم بگیره و بتونم فقط و فقط یک لحظه آروم باشم ... و ... تو هم ... باشی ...
پ.ن : یه خستگی آشغالی دارم که اصلا ول کن نیست ... کسی نیست اینجا یه کم من رو خوشحال کنه ؟
خوابش نمی برد
می نشیند کنار دستم تا صبح حرف میزند
که چقدر پوچ انگار
که چقدر روشنفکر است
که خدا را قبول ندارد
که زندگی را به هیچ جایش حساب نمی کند
که تا به حال با چند دختر خوابیده و باز هم ادامه داده
که فلان بار خودکشی کرده
که حالا هم که اینجا نشسته فردا قرار است باز هم بمیرد
می گویم بازی کردن را دوست داری ؟
نیشخند می زند می گوید زندگی خودش یک بازیست
اسلحه را می گذارم توی دهانش ، می گویم تا سه می شمرم و بعد مرگ
خودش را خیس می کند